بدو بدو ايستگاه سعدي بدو بدو ايستگاه پانزده خرداد
چقدر دوييدم من براي بله برون وقتي ساعت هشت قرار بود مهمون ها بيان و من ساعت چهار هنوز لياس پرو ميكردم و تو سپهسالار دنبال كفش يودم و واقعا دوست داشتم گريه كنم وقتي ساعت ميدوييد من هنوز ارايشگاه نديده بودم تو تمام اين لخظه ها مامان پا به پام بود داماد هم از پشت گوشي حالت هاي عصبيم رو درك ميكرد
و اما ما بهترين بله برون داشتيم جوري كه هنوزم عكساي اونشب ميبينم ته دلم ضعف ميره
٩٥/٦/٢٩ شب عيد غدير همون امام علي كه از بچگي عاشقش بودم هستم
نظرات شما عزیزان: